- دل ستان
- دل ستاننده، دلربا، دلبر، دلکش، معشوق
معنی دل ستان - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دلربا، رباینده دل، دلبر، دلبند، معشوق، زیبا روی
قانون، فتوا، فتوی
علاج کننده درد، عاشقی که آرزو کند درد و بلای معشوق بدو سرایت کند و فدای او گردد
مطبوع مقبول خوش آیند، با اثر موثر
دلتنگ، ملول، ناراضی
بد فلب بد خواه بد اندیش، سیاه دل قسی القلب
دلجوئی و استمالت
دل بستن به کسی یا چیزی علاقه مند شدن به او محبت یافتن نسبت بوی
محل اقامت دیوان دیو کده دیو خانه
عمارتی که چهل ستون داشته باشد، بنایی که دارای ستونهای بسیار باشد
جای خرم و با صفا
فتوی قضا. آنکه اجرای عدالت کند داور قاضی، پادشاه امیر، نماینده دولت در دادگاه که علیه مجرمان ادعا نامه صادر کند مدعی العموم
دل داغدار و پردرد و غم
ملول، آزرده، رنجیده، دل تنگ
مملکت گیر، کشورستان، ملک گیر
سیاه دل، بددل، بداندیش، بدخواه
چهل ستون، عمارتی که چهل ستون داشته باشد، بنایی که ستون های بسیار داشته باشد
زمینی که در آن قلمه های درختان را کاشته باشند
جای داد، محل عدل و داد، جای داد دادن و داوری کردن، برای مثال من شکستم حرمت ایمان او / پس یمینم برد دادستان او (مولوی - ۴۰۱)
ستانندۀ درد، آنکه یا آنچه درد و مرض را بردارد و برطرف سازد، دردبرچین، دردچین
کنایه از به کسی یا چیزی علاقه مند شدن، عشق و محبت پیدا کردن
جای خرم و باصفا، بهشت، جایی که نیکوکاران پس از مردن همیشه در آنجا خواهند بود، باغ بهشت، دار قرار، علّیین، دارالقرار، باغ ارم، سبزباغ، گشتا، دارالسّرور، فردوس اعلا، نعیم، باغ خلد، دارالخلد، جنّت، فردوس، رضوان، دارالسّلام، اعلا علّیین، دارالنّعیم، مینو، خلد، سرای جاوید، قدس برای مثال تا حروفش جمله عقل و جان شوند / سوی خلدستان جان پرّان شوند (مولوی - ۸۵۵)
دارکله (گویش گیلکی) نهالستان زمینی که در آن قطعه های درختان (مانند بید تبریزی و غیره) را کارند تا از چوب آنها بعدا استفاده کنند
((س))
فرهنگ فارسی معین
اجراکننده عدالت، نماینده دولت در دادگاه که وظیفه اش صدور حکم و نظارت بر اجرای آن است، مدعی العموم
نمایندۀ دولت در دادگاه که ادعانامه دربارۀ تبهکاران صادر می کند، مدعی العموم، کسی که داد کسی را از دیگری بگیرد، ستانندۀ داد، داور، دادرس
Prosecutor
прокурор
Staatsanwalt
прокурор
prokurator